تمام شوقم این بود رودها را یکی پس از دیگری کنار بگذارم و به دریا برسم به تو به عمق یک آبی بیکران به دنبال آرامش امــا برایم شدی همان طوفان ناخواسته همان طوفانی که نه راه پس میگذارد و نه را پیش در تو غرق شدم و خیره به نوری که در طی فرو رفتنم به اعماق بی کسی از من دورتر و دورتر میشد... حال بگذار موج، این جسم بی جان را به ساحل ببرد... چـرا نامهربانی می کنی؟! ,نامهربانی,میکنی ...ادامه مطلب