عناد از اعتقاد پرسید : آیا به زندگی پس از زایمان اعتقاد داری؟
اعتقاد پاسخ داد : چرا که نه؟ لابد چیزی بعد از زایمان هست و ما هم اکنون مشغول اماده شدن برای ان هستیم.
عناد پاسخ داد : چرنده. زندگی پس از زایمان وجود ندارد. چطور میتواند چنین چیزی باشد؟
اعتقاد گفت : من نمیدانم. اما شاید جایی باشد روشن تر از اینجا. جاییکه ما بواسطه ی پاهای خود بتوانیم راه
برویم یا با دهانمان غذا بخوریم.
عناد گفت : این مزخرف است. راه رفتن ممکن نیست. غذا خوردن با دهان؟ مسخره است...
تغدیه تنها از طریق بند ناف ممکن است و بس!
... اعتقاد گفت : نه. من فکر میکنم چیزی هست که متفاوت تر از شرایط فعلی ماست
عناد گفت : تابحال هیچکس از آنطرف نیامده. زایمان پایان زندگیست و پس از زایمان چیزی وجود ندارد جز اضطراب و
تاریکی که مارا به ناکجاها میبرد.
اعتقاد گفت : باشه, من نمیدانم, اما قطعن ما مادر را خواهیم دید و او از ما مراقبت خواهد کرد.
عناد گفت : مادر؟ تو به مادر معتقدی؟ این مادریکه میگویی الان کجاست؟
اعتقاد گفت : او در اطراف ماست. ما در او حیات داریم و بدون او این دنیا وجود نداشت.
عناد گفت : من او را نمیبینم , پس از منظر منطقی او وجود ندارد.
که اعتقاد پاسخ داد ؛
اوقاتی هست که تو در سکوت فرو رفتی و صدایش را میشنوی , میتوانی او را درک کنی. من یقین دارم که فردای
پس از زایمان, حقیقتی وجود دارد و ما در حال آماده شدن برای رویارویی با آن حقیقتیم.
تنها علمی باقی میماند که باعمل توام باشد...برچسب : نویسنده : eroshandelo بازدید : 160